داستان واقعی عاشقانه

داستان عاشقانه مرا بغل کن,داستان عاشقانه 93,داستان های عاشقانه کوتاه,داستان های عاشقانه واقعی,داستان واقعی عاشقانه,داستان های عاشقانه جدید 93,داستان عاشقانه رمانتیک,داستان عاشقانه احساسی,داستان های عاشقانه واقعی رمانتیک,داستان های عاشقونه زیبا,داستان مرا بغل کن عاشقانه,

داستان عاشقانه مرا بغل کن,داستان عاشقانه 93,داستان های عاشقانه کوتاه,داستان های عاشقانه واقعی,داستان واقعی عاشقانه,داستان های عاشقانه جدید 93,داستان عاشقانه رمانتیک,داستان عاشقانه احساسی,داستان های عا

نقشه سایت

خانه
خوراک

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

عنوان محصول

توضیحات محصول
قیمت : ---- تومان

موضوعات

امکانات جانبی

آمار

تبلیغات

داستان عاشقانه عشق واقعی

داستان عاشقانه عشق واقعی

داستان عاشقانه عشق واقعی

وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟

 

جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان

همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند. دوستان جوان به او می‌گفتند: چرا اینقدر

خواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را

دوست دارد یا نه.

 

برای خواندن ادامه داستان عاشقانه عشق واقعی به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه مرا بغل کن

داستان عاشقانه مرا بغل کن

داستان عاشقانه مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد